ابرپرباران
هرچه خواهی تانباشی هرکجاپنهان شوی...
دردلم آیینه می کارم که صدچندان شوی...
بعدازاین بیدارمی مانم نگاهت میکنم...
تامباداتوی رویاهام سرگردان شوی...
فکرکردم خشکسالی هاامانم رابرید...
فکرکردی باخودت یک ابرپرباران شوی...
فکرکردم ازمحالات است پیدایت کنم...
غافل ازاین هاکه روزی راهی کنعان شوی...
قاصدکهاوقتی ازدنیاخبرمی آورند...
خوش خبرباشندوتووردزبانهاشان شوی...
دستهایت رابه موهای سرم سنجاق کن...
چون نگین ماه برموهای شب تابان شوی...
خسته ام ازجنگ باغیرازتوحتی باخودم...
مثل یک سرداربایدواردمیدان شوی...
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 8:12 توسط سارا
|