دخترباران (آفتاب سرد)یک ساله شد...
یک سال ازتاسیس وبلاگم گذشت...باتمام اتفاق های خوب وبدش...
اتفاق های بدش که شدیه تجربه وخاطره واتفاقای خوبش وجودشمادوستان خوبمه...
و از اینکه در زمانی زندگی می کنم که فاصله ها ...فاصله نیست
و خانه کوچک ما ... به بزرگی همه دنیاست ...
و پنجره ای دارد که آسمانش ... به وسعت آرزوهای من است
از او که سزاوار پرستش است ... سپاسگزارم.واز همه دوستان
خوبم ممنونم که من را در این سال همراهی کردند
آرزومند آرزوهای زیبایتان هستم.
البته این عکسای پایین عکس تولدوبلاگم نیست عکسای تولدخودمه که باکمی تاخیرتووب گذاشتم...
این نوشته روی کیک ( تولدش مبارک)هم داستان داره...
ازاون جایی که مادرم سنش بالاست به جای تولدت مبارک همیشه میگه تولدش مبارک
وامسال به خاطربه یادگارموندن حرفش روکیک تولدم نوشتم :تولدش مبارک
نظردهی این پستوغیرفعال کردم تاعزیزان برای نظردهی
برن پست پایینی وعکسای برفی لاهیجانوازدست ندن...
لاهیجان برفی 92
سلام عزیزانم...این هم عکس های برفی لاهیجان که به شمامخصوصاآقای علی محمدی
هم استانی عزیزدورازاستان قولشوداده بودم...اگه بدشدببخشیدتجربه اولم بود...
روزاول برفی که دیروزبودرفتیم بام سبزوفقط مشغول برف بازی وعکس گرفتن ازخودمون شدیم...
جاتون خالی خیلی خوش گذشت هرچنداولش بایه گوله برفی سنگین توصورتم پذیرایی شدازم
ولی آخرش خداروشکرسالم برگشتیم خونه...این عکساحاصل صبح امروزه...
ادامه مطلبو عکساشوازدست ندید...
گاهی حس می کنم باید رفت!!!
گاهی آنقدر بدم می آید...
که حس می کنم باید رفت!
باید از این جماعتِ پرگو گریخت!واقعا می گویم...
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا!
حتی از اسمم! از اشاره، از حروف...
از این جهانِ بی جهت، که مَیا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا...
گوشه ی دوری گمنام،
حوالیِ جایی بی اسم...
بی اسمِ خودم اشاره به حرف!
بی حرفِ دیگران، اشاره به حال!
بعد بی هیچ گذشته ای...
به یاد نیاورم از کجا آمده؟ کیستم؟ اینجا چه می کنم؟
بعد بی هیچ امروزی..
به یاد نیاورم، که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست!
گاهی واقعا خیال می کنم،
روی دست خدا مانده ام!
خسته اش کرده ام!
راهی نیست...
باید چمدانم را ببندم،
راه بیفتم... بروم...
و می روم..
اما به درگاه نرسیده از خودم می پرسم:
کجا... ؟!
کجا را دارم؟! کجا بروم؟!
"سید علی صالحی"
++بالاخره برف اومد!!!
برف نو! سلام...



