دلم به بوي تو آغشته است  ،

دلم به بوي تو آغشته است  ،

سپيده دمان  كلمات سرگردان بر مي خيزند و خواب آلوده

دهان مرا مي جويند  تا از تو سخن بگويم  ؛

كجاي جهان رفته اي  ؟

نشان قدم هايت چون دان پرندگان  همه سويي ريخته است  

باز نمي گردي ، مي دانم و شعر  ..

چون گنجشك بخار آلودي  بر بام زمستاني به پاره يخي بدل خواهد شد  . 

" شعر از: استاد شمس لنگرودی "

کجای این بارانی ؟




کجای این بارانی ؟ 

من که زیر بارون رویایت را بغل کردم که خیس  نشوی

 خدا به جای تمام نداشته هایم تو را داده به من

 و من میانه ی این پیری زود رس میانه ی این همه غم ناروا یادت ارامم میکند

 دارم شبیه تو میشوم

 انگار صبوریم کم شده اما قوی تر شده ام

 دشمنانم بزرگ تر شده اند و خودم به ندیدن انها عادت کرده ام 

 میبنی با همه ی اتفاقات میخندم 

و امیدوارم به نگاهت 

مگر میشود دست مرا رها کنی؟ 

حتی رویایت هم برای نجاتم کافیست 

لبخند بزن

 که اشهد ان یاد تو ارامش است

 و اشهد ان بی تو حرام

 حالا روزهای آینده خوب باشد یا بد فرقی نمیکند

 من اختیار خودم را تسلیم عشق کرده ام


                                                                                          "سید علی ضیا"

"مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود..

"مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود..
مگذار حتی آب دادن گلهای باغچه به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل گردد..
عشق عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست؛ پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود، پیوسته، خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن..

تازگی ذات عشق است و طراوت، بافتعشق. چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق، همچنان عشق بماند؟

عشق، یک عکس یادگاری نیست؛ و یک مزاح شش ماهه یا یک ساله. واقعیت عشق در بقای آن است، حقیقت عشق در عمق آن؛ و این هر دو در اراده ی انسانی ست که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی بازگرداند.

و رسیدن پله ی اول مناره یی ست که بر اوج آن، اذان عاشقانه می گویند.. "

از کتاب "یک عاشقانه آرام"

باران که می آید عاشق ترم...

تو با باران چه نسبتی داری ؟

باران که می آید عاشق ترم


باران که می آید حال و حوصله هیج کاری ندارم


جز قدم زدن باتو...


خسته تر میشود صدایم


تا برایت عاشقانه بخوانم


باران باران باران


دوباره باران


نفس هایم به شماره بیافتد و نفس های تو را بشمارم


کاش روزهای بارانی کار تعطیل میشد


کاش


بودی دور من


که خبر از آمدنت نمیدهی به این زودی ها


                                                           "سید علی ضیا"

شادی...

صبح هرروزوقتی چشم میگشاییم

نعمت یک روزنوبه ماهدیه شده است...

روزی باهمه زیباییهاودشواریها...

روزی بانورآفتاب یادلگیری ابر...

روزی گرم بامهربانیهایی درگرداگردمان...

یاسردباغباریاس وغم...

ولی هرچه باشدچه گرم وچه سرد...

چه نورانی وچه تاریک...

هدیه ایست بی بدیل و بی همتا...

سبزی برگ یک درخت...

منظره اعجاب آورکوههای استوار...

آسمانی بارنگ های گوناگون...

لبخندیک کودک...

کافی است که باجسم جان بنگریم...

زیباییهارالمس کنیم...

به خالقی که آفریننده آنهاست فکرکنیم...

لحظه لحظه زندگی راقدربدانیم...

بانکوئی درحق دیگران...

بامهربانی وسخاوت....

باانجام یک کارخیر...

روزهاولحظه هارابرکت دهیم...

وشادی رااینگونه به جان وتن خودمهمان کنیم...


دکترربابه شیخ الاسلام

به امیدشادبودت تمام شماعزیزان...

نترس...


نه اولش پیداست 

ونه آخرش....

با این همه باید تا آخرش بروم....

بگذار بنشینم و نفس تازه کنم....

نترس!

تصمیم من عوض نمی شود

به سنگی بدل نمی شوم که کنار راه افتاده باشم....

نترس!

این بار هم که تاول های پاهایم خشک شود...

دوباره عاشقت می شم

دوباره راه می افتم...

دوباره گم می شوم...

هر طور شده این راه را تا آخر می روم!



کیکاووس یاکیده

بازم بارون...

من ازعشق بارون به دریازدم... به بارون وبه آسمون دعوتی...

عاطفه کجارفتی؟؟؟؟

عاطفه جون دوست عزیزم کجارفتی بیخبر؟؟؟



در انتظار توام

در چنان هوایی بیا

که گریز از تو ممکن نباشد 
.. 


تو


تمام تنهایی‌هایم را

از من گرفته‌ای


خیابان‌ها

بی حضور تو

راه‌های آشکار


جهنم‌اند

عیدسعیدفطرمبارک...

پس تکليف طاقت اين‌همه علاقه چه می‌شود ؟

می‌دانم
حالا سال‌هاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسيده می‌آيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی‌دانستم !
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گريه‌ام
پس اين همه سال و ماه ساکتِ من کجا بودی ؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آيد
مگر می‌شود نيامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دريا برگردی ؟
پس تکليف طاقت اين‌همه علاقه چه می‌شود ؟

ها....به کجا می کشیم خوب من؟

با همه بی سرو سامانیم 


باز به دنبال پریشانیم


طاقت فرسودگی ام هیچ نیست


در پی ویران شدنی آنیم


آمده ام بلکه نگاهم کنی


عاشق آن لحظه ی طوفانیم


دلخوش گرمای کسی نیستم


آمده ام تا تو بسوزانیم


آمده ام با عطش سالها 


تا توکمی عشق بنوشانیم


ماهی برگشته ز دریا شدم


تا تو بگیری و بمیرانیم




خوبترین حادثه می دانمت


خوبترین حادثه می دانیم؟




حرف بزن ابر مرا باز کن


دیر زمانیت که بارانیم


حرف بزن حرف بزن سالهاست


تشنه ی یک صحبت طولانیم


ها....به کجا می کشیم خوب من؟


ها....نکشانی به پریشانیم !