صدای پایت...

به انتظار سایه ات ، نشسته ام !


سایه ای در عمق شب !


سایه ای تا به دلم ، بتاباند نور !


به انتظار صدای قدمهای تو نشسته ام ،


و انتظارِ آمدنت ، ترسِ از شب را می گیرد از دلم ،


و من در عمیق ترین نقطه ی هراس ِ دلم نشسته ام ؛


و تو در عمیق ترین نقطه ی دلم ، می گیری از دلم ، همه ی ترسها را ؛


و شب ، به انتظار آمدنت زیبا می شود به چشم دلم ؛


و شب ، به انتظار صدای پای تو ، خواستنیست ؛


دوست دارم انتظارت را ، 


وصبح که به دلم لبخند 


هدیه می کنی !

مهربان باشید...

نگرانت میشم...

بی آنکه بدانم چرا، می خواهمَت...

 بی آنکه بفهمم چطور، نگرانت می شوم...

 همین که با زمزمه ی نامَت لبانم معطّر می شود، نهایتِ سعادت است...

 تو کنارم باشی یا هوایت در سرَم فرقی نمی کند...

 شوقِ دوست داشتنت موهبتی ست که نصیبم شده!

 دمَت گرم باد و دلت پُر شور ای شیرین ترین دغدغه ی زندگی ام!


لبخندبزن...

دست هایت را باز کن
خورشید را در آغوش گیر
نرمی آسمان را احساس کن
و واژه های خدا را در لابلای ابرها جستجو کن
گرمای دستان تو برف های کوهساران را ذوب می کند
و لبخند تو بلبلان را نغمه سرا می کند
دستهایت را باز کن
چشمانت را بگشای
و موهایت را افسون کن
و بی قرار باش
با تمام وجود عشق را جذب کن
و در آرامشش، به پرواز در بیا
اکنون نوبت توست
تا به زیبایی دست یابی
پس لبخند بزن

لبخند

این لبخندتقدیم به تمام دوستان مجازیم مخصوصاترلان جان

که خواهان لبخندم بود...لحظه هایت به شادی ترلان عزیز


زندگی...

انتظار...

نزدیک صبح بود:خدابرزمین چکید

وفصل رویش انسان فرارسید

دروازه های روزبه تدریج واشدند

وقطره قطره روی زمین زندگی چکید

هرقطره بنده ای شدوبه گوشه ای خزید

هرکس به گونه ای به وجودآمدازخودش

رنگ یکی سیاه ورنگ یکی سفید

من ایستاده بودم وچشمان خیس شهر

هرلحظه انتظارتوراداشت میکشید

که تونیامدی ومرابازشب گرفت

که تونیامدی ومرامرگ می وزید

من آرزوشدم که بیایدکسی که نیست

اماچقدرگمشده من نمیرسید

باران گرفت...واتوبان خیس مرگ شد

باران گرفت وبغض زمین راکسی ندید

دلگیرم ازوجودخودم تاتونیستی!!!

دلگیرم ازکسی که مرابی توآفرید!!!




گلایه...


گلایه هایم رادرگوش بادنجوامیکنم

بادبزرگ وبزرگ ترمیشود

درچشم برهم زدنی میشودطوفان

گلایه هایم رادرگوش طوفان فریادمیزنم

طوفان بزرگ وبزرگ ترمیشود

آنقدرکه درسرزمین ابرهازلزله برپامیکند

گلایه هایم رادرگوش ابرهافریادمیزنم

ابرهاگیج میخورندومیبارند

باران باران باران

گلایه هایم رادرزیرباران تکرارمیکنم

باران تگرگ میشود

تگرگ تگرگ تگرگ


رسم دوستی...

مارسم دوستیمان مثل نان نیست...

که    گرمش درسفره دل باشدوسردش سهم نمکی!

چه گرمای حضورت چه سرمای نبودنت باشد

همیشه دردل دارمت...

کودک واکسی...

تابلو نقاش را ثروتمند کرد !

شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد . . .
کارگردان جایزه هارا درو کرد و هنوز

سر همان چهارراه واکس می زند کودکی که بهترین سوژه بود !!

میلادمنجی بشرمبارک...

كى مى ‏شود به صورت ماهت نظر كنم؟
دل را ز نور تو رشك قمر كنم؟
عمرى در انتظار نشستم؛ چه مى ‏شود
از كوچه ى وصال تو روزى گذر كنم؟
روزى به جاى پاى تو گر چشمم اوفتد
خاك قدوم پاك تو كحل بصر كنم
خود را به خاكسارى دستگاه قدس تو
در پيشگاه خالق خود مفتخر كنم
در حسرت وصال تو جانم به لب رسيد
كى مى ‏شود به جانب كويت سفر كنم؟
تا چند ز آتش غم هجر تو همچو شمع
دامن ز اشك چشم به ره مانده تر كنم؟
اين بوده آرزوى من اندر تمام عمر
در خدمت تو روز و شبم را به سر كنم؟
هر لحظه ‏اى كه با خطرى روبرو شوم
با نام دلرباى تو دفع خطر كنم
زان رو به آستانه ى تو »ملتجى« شدم
تا كسب اعتبار از اين خاك در كنم


                                                   

                                      مژده كه ميلاد منجى بشر آمد



سکوت...


دوستت خواهم داشت درسکوت

که مبادادرصدایم توقعی باشد

که خاطرت رابیازارد...

لحظه های دلتنگی...

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

بوی تو...

حوالی رویاهایم که قدم می زنم !



  میبینم خیابان را با بوی باران دوست دارم .



  خودم را با بوی تو ...!


_____________________________________

 چه کاری از من بر می آید ؟


  وقتی عشق


  تمام خودش را می ریزد توی واژه هایم


  و بی قرارم می کند ...!

برای عاطفه عزیزم...

قحطی دوستی می آید...
7 سال نه
700 سال!
ذخیره و پنهانت می کنم...
بگو کنعانیان منتظر نباشند
تقسیم شدنی نیستی
حتی اگر یعقوب بیاید

________________________

زندگی فاصله آمدن ورفتن ماست...

شایدآن خنده که امروزدریغش کردیم...

آخرین فرصت خندیدن ماست...

زندگی همهمه مبهمی ازردشدن خاطره هاست...

هرکجاخندیدیم زندگانی آنجاست...

باآرزوی روزهای خندان برایت...