سالروزتولدکوروش کبیرمبارک...

زنده باد آیین هخامنشی , زنده باد کوروش بزرگ پدر ایران زمین



روز کوروش بزرگ، روز ۷ آبان (۲۹ اکتبر) که تاریخ نویسان آن را روز ورود کوروش به بابل و صدور

منشور کوروش می‌دانند به پیشنهاد سازمان بین‌المللی نجات پاسارگاد٬ انتخاب و نام‌گذاری شده

 است. این روز تاکنون بطور رسمی در تقویم ایران ثبت نشده است.۲۵۴۴ سال پیش در همین روز

 اعلامیه تاریخی کوروش بزرگ در زمینه حقوق افراد و ملل انتشار یافته بود که نخستین سنگ

 بنای یک دولت جهانی با منافع مشترک بشمار می‌آید.

نکات مطرح شده در آن عبارت اند از: از بین بردن تبعیضات نژادی و ملی، آزادی انتخاب محل اقامت،

 برهم زدن برده داری، آزادی دین و مذهب و تلاش برای صلح پایدار میان ملت‌هاست

سخنان کوروش بزرگ - Cyrus The Great quotes - سخنان کوروش کبیر:


همواره نگهبان کیش یزدان باش، اما هیچ قومی را وادار مکن
 که از کیش تو پیروی کند و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد
 تا از هر کیش که میل دارد پیروی کند.
***
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند
تـا تـکــه تـکــه ی بـدنـم قـسـمـتـی از خـاک ایـران شــود
***
منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد...، شاه چهار گوشه ی جهان
***
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد 
***
من برای صلح کوشیدم
***
من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. 
***
فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند 
***
فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. 

***

من و توکهنه شراب عشقیم...

ماجرای من و تو


ماجرای کهنه شراب عشق است


شراب که کهنه شد


طعمش ناب می شود


شیرین می شود


غلیظ می شود..مستت می کند..


نمی توانی از آن بگریزی


شراب کهنه را که بنوشی


دیگر جایی برای پنهان کردن هیچ چیز نمی ماند


عشق هم که کهنه شد..


می شود همچو شراب


رسوخ می کند در بند بند وجودت


ریشه می دواند در بافت هایت


رسوایت می کند


آن وقت است که می فهمی


همیشه عاشق می مانی...


کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم.

معروف است که عقب مانده ها چیزی نمی فهمند

چند سال پیش در جریان بازی های پاراالمپیک (المپیک معلولین)

در شهر سیاتل آمریکا

۹ نفر از شرکت کنندگان دوی ۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه

قرار گرفتند.

همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و

جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند.

بدیهی است که آنها هرگز قادر به سریع دویدن نبودند

و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند

بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر

مسابقه را طی کرده

و برنده مدال پاراالمپیک شود

ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد.

این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند،

آنها ایستادند،

سپس همه به عقب بازگشتندو به طرف او رفتند.

یکی از آنها که مبتلا به سندروم “داون” -عقب ماندگی شدید

جسمی و ذهنی – بود، خم شد

و دختر گریان را بـ.وسید

و گفت : این دردت رو تسکین میده.

سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند

و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.

در واقع همه آنها اول شدند.

تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند

 و ۱۰ دقیقه برای آنها کفزدند.

کاش ما هم چیزی نمی فهمیدیم.

فقط کمی مراعاتم کن...

من که می دانم این بغض های دم غروب و این دلتنگی ها،

 این بی قراری های نصفه و نیمه، این شوق شنیدن صدایت،

 همین سوال و جواب های شوخی و جدی یا کنایه های با منظور و بی منظور

 این خراش ها، خراش های ناگزیر گدشته و حال و هراس های آینده ای مبهم بی سایه ی هم.

تمام این ها یعنی دوست داشتن. دلت را خوب می شناسم. 

همه حرف هایت هم قبول. آنقدر روشن هستی که به چشم های زلالت اعتماد کنم.

 فقط از نگاه های مردد می ترسم. از بودن های امروز و نبودن های فردا.

 از غروب دستان تو در مرز کم رنگ شدن خورشید لبخندت.

 می ترسم از گم شدن صدایت در ازدحام آدم هایی که کنارم می ایستند.

 از سکوت های ممتد پشت بوق آزاد تلفن. از تحمل دیگران و دلتنگی های پنهان

 چیز زیادی از تو نمی خواهم. نه تیشه بردار و کوه بکن، نه سر به راه های نا معلوم بگذار.

 کمی، فقط کمی مراعاتم کن.

 مرا نترسان. همین...


ع ی د و ل ا ی ت برتمام دوستان مبارک

یادت هست ...

یادت هست که من برای پرواز بادبادکی تنها

تمام جهان را به باد می دادم !؟

برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام

و از میان نگاهت هزار باد وزید ..

مرا به لحظه های گرم بودنت بردی

و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو

پر از بلوغ شدم .. پر از لجاجت رفتن ..

هنوز یادم هست .. وداع تلخ تو را .. و نگاهت که همچو طوفان بود ..

تو ناپدید شدی .. من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم ..

و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم ..

پس از تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت !


"  آروشــــــــا "