می خواهم از آمدنت بگویم مولاجان...

دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :

می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...

از پایان شب های بلند غیبتت ....

عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت

برایت جشن آغاز امامت بگیرم

مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ،

بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و

کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...

 در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام

که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟

میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند

 که آقایم کجاست ؟

چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ...

نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟

اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :....

آقایم در راه مانده ، میرسد .. !

بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست

از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام

تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند

 که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا

گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان :‌ قول رسیدنت را داده ام ..

 لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان :

 شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..


شب که میشود دلم هوایت را میکند :

امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛

 همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد :

به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات

 بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ..

به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی

باز هم سهم ت از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..

اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای تابیدن کند

 تو را شرمنده می کند ..

خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست :

هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ...

 در گوشه ی نگاهش : به وجودش - هستی - برپاست

و به اشاره اش روزگار می گردد.. دلتنگت شدم :

می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه

بر محضرت روانه کنم

 تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا :‌

بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ....

خاطرت آسوده آقاجان قلب من تا روز آمدنت

 فقط برای تو عاشقانه می تپد ...


تو را دوست داشتن  شغل من است!

برای فرار از دوست داشتن ِ کسی

به تا دیر وقت

کار و...

کار و

کار

پناه می برند آدم ها گاهی

...

تکلیف من چیست؟

که "فرار" از من فرار می کُند

وقتی تو را دوست داشتن

شغل من است!

مهدیه لطیفی

دوستاني دارم  همه از جنس بلور...

دوستاني دارم ؛ همه از جنس بلور

كه دعايم گويند و دعاشان گويم

يادشان در دل من،

قلبشان منزل من!

سلام دوستان عزیزم...امسال روزتولدم زیباترین روزعمرم بود...

چون امسال اولین سالی بودکه درکنارشمادوستان مجازی  عزیزم بودم...
وچه جمله زیباوبه جایی:

روزقشنگیه!همیشه روزتولدآدم قشنگه ووقتی همه اونایی که دوستت دارن تولدت روبهت تبریک میگن
وتازه میفهمی چقدرزیادن آدمهایی که دوستت دارن واین خودش روزروقشنگ ترمیکنه!

تشکرمیکنم ازتمام شماعزیزان که باتبریکات گرم وصمیمانتون این روزوبرام خاطره انگیزکردید
تواین هوای زمستانی وسرددی ماه تبریکات گرمتون باعث شدکه احساس گرمای محبت کنم ...

تشکرمیکنم ازدوست عزیز نازونیازکه اولین تبریک تولدموبرام فرستاد
تشکرمیکنم ازآنای عزیزم (دلنوشته های ساده من)وکوچه های بارن خورده که باگذاشتن پست تولد
وهمچنین شعرهای بسیارزیباشون منوخوشحال کردن
تشکرمیکنم ازآزاده عزیز(یاران همنشین)بابت شعرهاوآهنگ های شادی که فرستادوفضاروشادترکرد
تشکرمیکنم ازرکسانای عزیزم(آرامش وشادی)که باوجوداینکه تازه باهم آشناشدیم ولی دنیای معرفته
تشکرمیکنم ازصبای عزیزم(سرزمین یادداشت های من)ولیلای عزیزم(گیلونه لاکو)دوستای عزیزدی ماهی ام که باکادوهاشون بیشترخوشحالم کردم
شایدباورنکنیدولی این تبریکات واین کادوهای مجازی به همون اندازه کادوهای واقعی برام ارزش داشتند...
امسال شب تولدم درکنارعزیزانی که سالروززمینی شدن من روجشن گرفتن عزیزان دیگه ای هم 
اضافه شدن که توفضای مجازی هم بودنشون وحضورشون باعث دلگرمیِ من شد
 
دوستانی همه ازجنس بلور

حالانوبتی هم باشه نوبت بازکردن کادوهای تولده

اول ازگیلونه لاکوی عزیزم شروع میکنم:



ممنون گلم...چه گل زیبایی وچه عطرخوش بویی...
ایشالله جبران کنم...ازهمین جا20دی ماه سالروزتولدتوتبریک میگم عزیزم...


کادوی رقیه جان (ساده باش امامنحصربه فرد)


ترسیدم

یعنی عاشقتم رقیه جون بااین کادوت


 کادوی زیبای صباجون:


این کارت پستال خیلی برام باارزشه صباجان...

 

ودرآخربازهم تشکرمیکنم ازتمام دوستان عزیزم وصاحبان وبلاگ های:

توبارون که رفتی-خورشیدسرد-شعرودلنوشته باران پاییز-ستار-قصه دل ونیلوفرانه

ومعذرت بابت اینکه نتونستم جواب کامنت تمام شماعزیزان روبدم...

شادباشیدوپیروز

خطاهایی را بخشیده ام که تقریبا نابخشودنی بودند. تلاش کردم تا جایگزینی برای افراد غیرقابل

 جایگزین پیدا کنم و افراد فراموش نشدنی را فراموش کنم. فی البداهه رفتار کردم. 

به دست افرادی که انتظارش نمی رفت دچار یاس شدم، ولی افرادی را هم ناامید کردم. 

کسی را در آغوش کشیدم تا پناهش باشم. موقعی که نباید خندیدم. 

دوستانی ابدی برای خویش ساختم. دوست داشتم و دوست داشته شدم 

ولی گاهی اوقات هم پس زده شدم. دوست داشته شدم و بلد نبودم دوست داشته باشم. 

فریاد کشیدم و از این همه خوشی بالا و پایین پریدم. با عشق زیستم و وعده هایی ابدی دادم 

ولی بارها قلبم شکست. با شنیدن موسیقی و تماشای عکس ها گریستم.

تنها برای شنیدن صدایی تلفن کردم ، عاشق یک لبخند شدم.


قبلا تصور میکردم که با این همه غم خواهم مرد و از اینکه شخص بسیار خاصی را از دست دهم، می ترسیدم (که از دست هم دادم). ولی زنده ماندم، و هنوز هم زندگی می کنم!


و زندگی، از آن نمیگذرم.. و تو، تو هم نباید از آن بگذری.. زندگی کن!


آنچه واقعا خوب است، این است که با یقین بجنگی، زندگی را در آغوش بکشی 

و با عشق زندگی کنی و شرافتمندانه ببازی و با جرات پیروز شوی.

 چون دنیا متعلق به کسانی است که جرات به خرج می دهند.

 زندگی برای این که بی معنی باشد خیلی، خیلی زیاد است!


|چارلی چاپلین|


؟؟؟


ازآسمان بی ابرباران زا


جرعه ای ازنفس پاک خاطره ای


به زمین چکیدتا...


ومتولدشدم


تمامی شایدهای ننوشته درهیچ کتابی را


من اکنون بابرف جان سخت تابستان تولدم


همیشه جشن میگیرم

رقص کنان درآغوش گرفتم قطره ای راکه ازچشم فرشته افتاد

مقصدم زمین بودوسقوطم دردناک

بین راه بالهایم راقرض گرفت کودکی که به زمین نرسیده آسمانی شد

کنجکاوبودم وبازیگوش خواستم ببینم زمینی شدن چه مزه ای دارد

حالاسالهاست که زمین گیرشده ام

++بهتون توصیه میکنم آهنگ وبموازدست ندیددوستان عزیزم

عشق چون درسینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد...


ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطرتوام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من
ای زگندم زارها سر شار تر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده برخورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام با توام
دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ منو این بار نور
های هوی زندگی در قعر گور
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش ازینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن وبیهوده خود را کاستن
سر نهادن برسیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف ترارها
گم شدن بر پهنه ءبازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زر نشان
آمده از دور دست آسمان
از تو تنهائی خاموشی گرفت
پیکرم بوی هم آغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهام را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدم هایت قدمهایم براه
ای بزیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه ها از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
عشق دیگر نیست این
این خیرگیست
چلچراغی در سکوت وتیرگیست
عشق چون درسینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یک دم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من واین دود او
در شبستان زخمه های چنگ ورود
این فضای خالی و پرواز ها
اینشب خاموش واین آواز ها
ای نگاهت لای لای سحر وار
گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیم خواب
شسته در خود لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی

{ عاشقانه ای از فروغ فرخ زاد }

+ارسالی ازدوست عزیزنازونیاز
باصذای زیبای استادمعین