علامت ممنوع...
سال هاست
چشمم به کوچه خیره ماند
چنار جلوی خانه مان
دارد خشک میشود
گفتی مرا به یاد می آورد
صدای گام هایت بر سنگفرش کوچه
دلم را آتش میزند
چشم هایت را تاب ندارم
وقتی سکوت را فریاد می کشند
قلبم گواهی میدهد
از توران تا ایران فاصله بسیار است
دل به دوست داشتن هایت بسته بودم
نمی دانستم
باید به اندازه ی هفده سال
این راه را بروم و برگردم
گناه من بود که
از شوره زار بهار
ندای شکوفه را به انتظار نشستم
من که خودم را
به اندازه اتاقت کوچک کرده بودم
چطور مرا نادیده گرفتی؟
می دانم هنوز هم مرا دوست داری
اما...من از تباری دیگرم
نفس کشیدن هایم
آرامش عشیره ات را به هم می زند
اینقدر تقلا نکن!
باران در سنگ اثر نمی کند
نگاه کن سیم خاردارها را
که کوچه قلب های مان را
در آغوش گرفته اند
راهی برای دور زدن نیست
علامت ممنوع چشمک میزند
همیشه نرسیدن سهم من است
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 8:18 توسط سارا
|