دلتنگتم...
هیچ وقت از فاصله ها نمی ترسیدم
فکر می کردم تا دلم برایت تنگ شد
خودم را سرگرم کاری می کنم
و حواسم از تو پرت می شود
کتابی بر می دارم و می خوانم
به تماشای تلویزیون می نشینم و یک فنجان چای را تمام می کنم
خیلی که تحمل خانه سخت باشد
می روم پیاده روی..
اما حالا
به قرآن دلتنگی دارد خفه ام می کند
کاظم خوشخو
++جناب آقای کاظم خوشخومدیروبلاگ برای یک بت بی رحم
اومدم تووبتون که اجازه بگیرم برای استفاده ازشعرهاونوشته هاتون
تووبمولی متاسفانه کامنتاتونوبسته بودید...
امیدوارم راضی باشین
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 8:30 توسط سارا
|