هیچ وقت از فاصله ها نمی ترسیدم

فکر می کردم تا دلم برایت تنگ شد

خودم را سرگرم کاری می کنم 

و حواسم از تو پرت می شود

کتابی بر می دارم و می خوانم

به تماشای تلویزیون می نشینم و یک فنجان چای را تمام می کنم

خیلی که تحمل خانه سخت باشد

می روم پیاده روی..

اما حالا

به قرآن دلتنگی دارد خفه ام می کند


کاظم خوشخو


++جناب آقای کاظم خوشخومدیروبلاگ برای یک بت بی رحم

اومدم تووبتون که اجازه بگیرم برای استفاده ازشعرهاونوشته هاتون

 تووبمولی متاسفانه کامنتاتونوبسته بودید...

امیدوارم راضی باشین