هزار عاشقانهی آرام

در الفبایِ نامِ توست

این چند حرفِ کوچک

آری همین حروفِ بیحرف

صدایت که میزنم

گلستان میشود

زمینِ خشکِ بایری که دور از دستهای تو

زبان باز کرده و جان میداد پیش از این

صدایت که میزنم

سعدی شکوفه میدهد از

 گلهایی که در نامت جوانه کردهاند

شاعر میشوم

باغبانِ واژههای مقدست

صدایت که می
زنم

رودی میشوم در آستانهی دریا

اناری تَرَک خورده، که شوقِ رسیدن دارد

زمستانی که بیهوا بهار میشود

بوی گیلاس
های نورسیدهای

عطر آفتابگردانهایی که رو به تو گرداندهاند

صدایت که میزنم

غوطهور میشوم در الفبایِ نامت !

كامران فریدی