هوا که ابری شد قرارمان زیر باران.

 زیر ابرهای مثل من و تو دلتنگ این آسمان. 

بارانی یاسی رنگت را تن کن. همان که رنگش بوی عاشقی را می دهد. 

دلم لک زده برای پیاده روی طولانی. 

من باشم و شعر و خیال تو و گاهی لبخندی از سر بی کسی

 که تمام این خیابان را فرش می کند.

 با من که قرار می گذاری دیر نکن. 

تنها که می شوم بی حواسم. لحظه ها را تند تند زندگی می کنم. 

غرق می شوم در زمان.

 ناگهان پیر می شوم و گاه می میرم. به همین سادگی.


نمیدونم چرااین روزاهمه حرف کهولت سن وپیری رومیزنن اونم تواوج جوونی؟

آخه مگه سی سال هم سنه که ازالان حرف پیرشدنومیزنید...

من هم سن وسال شماهاهستم ولی هنوزاحساس نوجوونی رودارم 

یه کم امیدوارباشین به زندگی...