من عاشق این شده ام...
من عاشق این شده ام که وقتی چشمانت می رود تا دور ،
بنشینم و به دور خیره شوم تا سهم نگاهت عذاب من شود.
من عاشق این شده ام که وقتی بیداری ات را صبح اندازه می گیرد ،
خورشید عکسش افتاده باشد در آیینه اتاق و من تو را ببینم ،
تورا از زخم پنجره که داری خورشید را از پنجره اتاقت دور می کنی .
من عاشق این شده ام که دوستت داشته باشم و با هر صفحه سرنوشت
برای شوخی هم که شده قایقی بسازم ،
کاغذی که مرا ببرد تا تو و سرنوشت را برساند به سرنوشت لبخندهایت .
من عاشق این شده ام که عاشقت باشم ، اگر عیبی ندارد.
سیدعلی ضیاء

+ نوشته شده در چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 14:31 توسط سارا
|