چشمانم را از مادريزرگ به ارث برده ام...
چشمانم را
از مادريزرگ به ارث برده ام
زني كه چشمه ي روستا
از حسادتِ چشمانش
خشك شد و او
تمامِ شب را
روي پل ، باريد
باغ هاي روستا
هيچ سالي
مثلِ آن سال
محصول ندادند!
+ نوشته شده در یکشنبه ششم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 13:12 توسط سارا
|