چشمانم را 
از مادريزرگ به ارث برده ام
زني كه چشمه ي روستا
از حسادتِ چشمانش
خشك شد و او
تمامِ شب را
روي پل ، باريد

باغ هاي روستا
هيچ سالي
مثلِ آن سال 
محصول ندادند!