گمشده بهشت
توتکه هایی ازروزهای گمشده منی که درازل دنبال آنهامیگشتم...
صبح زود پنج بعدازظهریابعدازپنهان شدن خورشید
درآغوش کوهستانرنگ وبوی تمام فصلهاباتوست...
صبحهاگل بنفشه ای ظهرهااقاقی عصرهایاس
وشب هاگل شب بو...
توتکه هایی ازدنیای بی نشان منی که دراولین روزآفرینش
نصیبم شد...
دریا صحرا باران وباغی دردوردست آرزوهاومن
شاعری مهربان وعاشقم کهبرای سرودن چشم های تو
به زمین سفرکرده ام...
پرنده هاروی کلمات شعرمن لانه میکنن فرشته ها
درمیان سطرهای آن قدم میزنند
وماهی هادرمعنای آبی آن غوطه ورند...
توتکه هایی ازخوابهای روشن منی که نیمه شبها
روی بالشم می افتندوصبح هااتاقم ازعطرشان پرشده است...
درخواب دیدم که بالهای توآن قدربزرگ است که
درآسمان جانمیگیرد
وهمه کلمات دنیاهم برای سرودن توکم است...
نام چه کسی رابرزبان بیاورم تادرهای قلبت به روی من بازشود؟
کلیددردست کیست؟رمزعبورچیست؟
بی تونه بهاررامیخواهم نه پاییزرا نه باران را
ونه شب های دل انگیزرا...
بی توزندگی یک کتاب فرسوده وبی شیرازه است
که واژه هادرون آن به خواب رفته اند...
بی تونفس کشیدن سخت ترین کاردنیاست...
کلیدرابه من بده بگوازکدام درواردبهشت شوم