
شب بارانی

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم
پس ازیک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس
توراازبین گل هایی که درتنهایی ام روییدباحسرت جداکردم
وتودرپاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی
ومن تنهابرای دیدن زیبایی آن چشم
تورادردشتی ازتنهایی وحسرت رهاکردم
همین بودآخرین حرفت ومن بعدازعبورتلخ وعمگینت
حریم چشمهایم رابروی اشکی ازجنس غروب ساکت ونارنجی خورشیدواکردم
نمیدانم چرارفتی...
نمیدانم چرا شایدخطاکردم...
وتوبی آنکه فکرغربت چشمان من باشی
نمیدانم کجا تاکی برای چه
ولی رفتی وبعدازرفتنت باران چه معصومانه میبارید
وبعدازرفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
وبعدازرفتنت رسم نوازش درغمی خاکستری گم شد
وبعدازرفتن توآسمان چشم هایم خیس باران شد
خانه تکانی
موعدخانه تکانی....
به خانه دل که رسیدم....
یادت رادیدم.............
نه غباری داشت ونه کهنه شده بود....
مهرت دردلم جاودانه خواهدماند....
پشت پازدبه عشق وامیدم
هرچه دادم به اوحلالش باد
غیرازآن دل که مفت بخشیدم