سیزده به در

سلام دوستان عزیزم...

سیزذه تون به در...

دشمناتون دربه در...

بدخواهاتون خاک به سر...

دوستاتون گل به سر...

خوشیاتون صدبرابر...

به ماکه خیلی خوش گذشت...

جاتون خالی خانوادگی {البته یه پنجاه نفری بودیم}رفته بودیم یه جنگلی کناریه دریایی...

همه جورهنرمندی هم داشتیم ...

نوازنده وخواننده ورقصنده...

کلی خوندیم ورقصیدیم...این هم ازآخرعید...

امروز هم ازخستگی دیروز صبح خوابم بردونتونستم برم سرکار...

امیدوارم به همتون خوش گذشته باشه...

عشق

چگونه عشق راپنهان کنم؟وقتی غزلهای من ازعطرتوسرشارند...

چگونه؟هابگووقتی که این آیینه هادرسینه تصویرتورادارند...

دردلم آتشفشان عشق فعال است...

گریزم نیست ازاین سوختن وقتی که حتی ابرهای من عطشبارند...

ببین ازشب پرم ای صبح من!برگردورودرروی من بنشین وبگشاپلک

که میخواهم ببینم بازهم درحلقه صبح توشبهایم گرفتارند...

بیاچترنوازش برسرم بگشاکه درمن ابرهای گریه میبارند...

شنیدم ازپرستوهاکه آنسوسرزمینی هست نامش آفتاب آباد

وخواهم دیداگردستان تودیوارمه راازمیان راه بردارند...

همیشه گفته ام ای آفتاب من!

برایم نردبان آسمان هستی...

یقین دارم ازاینگونه بودن برسرماآسمان آوارخواهدشد...

مگرای مهربانم!آسمان رابازدستهای مهربان تونگهدارند...